نقد و تاویل متن
با تولیدِ هنری بایستی تعجب، شک وسوال خلق کرد؛ ارچند عجیب جلوه کند. به کردارِ مولای بلخ مغز را باید برداشت؛ نه « بیرون و قال» که «درون وحال» را باید نگریست.
با تولیدِ هنری بایستی تعجب، شک وسوال خلق کرد؛ ارچند عجیب جلوه کند. به کردارِ مولای بلخ مغز را باید برداشت؛ نه « بیرون و قال» که «درون وحال» را باید نگریست.
مجموعهی داستانی «مینا در برف» از نیلابموجسلام حاوی سه داستان بلند است. با آنکه داستانها در برهههای متفاوت زمانی نوشته شدهاند، اما سبک و نگرشِ درونکاوانه در هرسه میرساند که نویسنده با خطِ مشخص و خودشده در پرداخت داستانی قلم و قدم بایسته میزند. شخصیتها درین داستانها ماهرانه و پرقصه کاویده میشوند. تامل در گسترهی روانکاوانهی شخصیت، از مهمترین بحثهاست..... ذهن در چاقکردن گسترهی فوبی، هماره به گذشته رجعت دارد. اما گذرگاه هشیاری و تحلیلِ بیدار، سکته بر روند هراس زدگی و تصویرسازی آن در ذهن میزند. در تاویل این روانپریشی، سنجشِ رفتارگرایی قامت بلند میکند. درین گزاره، به استناد بر داشتههای پاولوفِ روانشناس، فوبی زمانی ا یجاد می شود که یک علامت خنثی به طور کاملاً تصادفی بـا یـک رویـداد بـد و بهشدت آسیبزا همراه شود. نرگس در حیطهی هراسزدگی، به پنجال عوامل محرک چون دغدغهی کراهت و ترس ناشی از ظلمت و ندانستن میافتد. در روند ماجرای «هزاردست» اما نرگس چنان درگیر این گرداب میماند که حتا هشدار از ترسِ بزرگتر در هراسزدگی اول نوامبر، توان رخنه نمی یابد و این فرصت مساعد میشود که زمینهی وقوعِ خطرِ اصلی ممکن گردد. تعقیب او در شاهراه و دیدن کابوس وحشتناک حمله بر او حین حمامگرفتن به وحشت و گسترش پنجههای اضطراب میافزاید. قاتلِ زنان تولدیافته در روزِ جهارم نوامبر فعال میشود و این در حالیست که نرگس هم متولد چهارم نوامبر است. جادهی مهگرفتهی تصاویرذهنی نرگس که بر اثرِ ترس از ساعت یک بعد از چاشت اول نوامبر اغاز شدهاست، تا ساعت یازده و پنجاهدقیقه شبِ چهارم نوامبر نمیتواند دریابد که قاتل زنان متولد ۴ نوامبر خیلی نزدیک به او زندگی دارد و درست در همین ساعت به قصد کشتنش به او حمله خواهد کرد…
سارا نماد مظلومیت است هم در زمانیکه زیرِ پنجههای ظلم و خوف، پرپر میشود. سارا نمادِ محبت و عاطفه هم بود، در آندمی که هابیل برمیگردد، در آستان در میایستد و پدر از زنده شدن دوبارهی پسر، توانایی فکر و اراده را از دست میدهد. این سارا است اما که با آمدنِ برادر به تصویر درد و کشته شدنش در سرحد نمیاندیشد، به همبودی و تسلای او میاندیشد. سارا، قصهی هزارباغ تبرخورده است که پیش از به شگوفهنشستن، به خون و مرگ مینشینند. عامل فاجعه را جرات و رُکگویی نویسنده، بیمحابا و بیترس تصویر میکند. اصلن نصِ رمان بر زخمِ دهان گشودهای دور از مرحم، انگشت میگذارد. این نشانهگیری از توانایی در پرداخت تا انعکاسِ واقعیت آن عسرتکده، به روشنی مایه میگیرد. در رمان، عشق و فاجعه در موازات هم تندیس میشوند تا خواننده به عمقِ دردِ خفته کشانده شود. عشق هاجر-هابیل، دوستی یارانِ هابیل پابهپای فتوای قتل و سنگسار، بهرهجوییهای مذهبی و باور به خرافات؛ میروند تا خواننده را به پیامِ بیداری و تفکر برسانند. بهرهگیری از طنزِ تلخ و آفرینشِ پردههای رویاییگونه، در انتقالِ این پیام مدد میرسانند. گوشههای آفرینشی اثر پیرامون شفایافتن مریضهای دیربستر و مشکل علاج ، کنایهای هم است از اینکه مردمان قریه اگر "شفا" یابند، حتا از اسارتِ ذهنی و باوری ملای پرنفوذ و دغلکارِ قریه، رها میشوند و به هابیل رو میآورند- به همانی که ملا سرور او را جن میپنداشت و فتوای آتشزدنش را صادر کرده بود.
هایدگر دوریبودن خود تاویلگری را گریز ناپذیر میداند. "تاویل برای هستن در جهان ضروری است و نمیتوان آنرا از جایگاهی فراجهانی فهمید. هر تاویلی مبتنی بر این واقعیت است که امر تاویل شده، برای آنکه اساسا بتوان آنرا فهمید، باید پیشاپیش فهمیده یا آشکار شده باشد..." در تاویل متنِ "خوابهای سی ساله"، نقبزنی بر خطهای از پرداختها، روی همان تجربیات "آشکار" استوار است. آنچه که برای خواننده تصویر میشود، در حقیقت گذرهای از برهههای حیات است که عیان بودهاند اما به نوعی شاید در پرداختن و تاویل، کمتر تامل و تاکید شدهاند. نام کتاب از سومین داستان این مجموعه گرفته شده است. در بطن معنایی داستان، اشتیاق و تشویقِ کتابخوانی نهفته است. شخصیت مرکزی، از آوان کوچکی با کتاب و مجله آشنا بوده و کنجکاوِ سفرِ خوانشهای جذاب در حیرتکده پر وسوسهی واژگان سرزمینِ پر شور کتاب شده است. او از پدر و مادر و خواهرش و دید و کرد آنها با کتاب و کتابخوانی، قصه میکند. در این همبودی و همسفری او به نتیجه میرسد: «... درست است که انسان آفرینشگر کتاب است، اما جریان آفرینشگری با آن پایان نمییابد. سپس میشود کتاب- آفرینشگر انسان. باز انسان – آفرینشگر کتاب و...»
«آنسوی خط سکوت»، تلاشی است برای دستیافتن به روشنایی یک ابهامِ پرلایه: آنسوی خط سکوت. شب و تگرک، مرد تنها، باران و صدای ممتد باد و بادپکه؛ اندیشهی که در هم میپیچد؛ میشکند، بیرون میشود؛ تصویر میشود و روی ذهن مخاطب مینشیند تا در تلاشِ دیگر به تداوم جستوجوی چندساحتی بستر افگند. فلم کوتاه است و درست در همین کوتاهی به آورد روانِ آدمی میرود تا لایهها را پس زند و از سایهوار ماجراها دهلیزی به آنسوی خطِ سکوت کشد. اینجا استوانهی نگرش مغز به بیرون از استوانهی چشم، به نمایش گذاشته میشود. برخی از روانکاوان به این باورند که تصور، نگر دگرگونهییست: دیدن با مغز. مرد پریشحالِ درون اتاق، در آنسوی خط سکوت، چشم به تاریکی دارد، تاریکی را میکاود، تاریکی را میبیند. اما در داین دیدن تنها ابزارِ چشم نیست که میبیند، او با مغز هم میبیند. با این نگرش، تصور فورم میگیرد به اتاق نفس میدمد و دو پردهی پارادوکسال به سخن، تصور و تصویر درمیآیند: خنده، عشق و زندگی و اشک و مرگ. گاه این دید غبارگونه است، به دیدن با مغز نمیماند.
خلوتکده ی سکوت و خوانش
سکوت راهی گذار به فردیت نیست. این اظهار و کردار است که تحرک و تلاش را انگیزه است
Copyright © 2010-2021 | کابلستان درد | موسی فرکیش